سفارش تبلیغ
صبا ویژن



داستان گنجشک و خدا (زود قضاوت نکنیم)

  • نوشته‌شده توسط: نیما
  • تاریخ: شنبه 91/11/7

 

گنجشک به خدا گفت:لانه ی کوچکی داشتم،آرامگاه خستگی ام وسر پناه بی کسی ام بود.

طوفان تو آن را از من گرفت کجای دنیای تو را گرفته بودم؟؟؟

خدا گفت:ماری در کمین لانه ات بود و تو در خواب بودی ، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند و تو از کمین مار پر گشودی . چه بسیار بلاها که از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخواستی.


ادامه مطلب نظر